ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
اسب شه آمد ولی با خود سوارش را نداشت بیقرار بیقرار آمد، قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظههایی را که بیاو از سفر برگشته بود لحظههایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطهور در خاک و خون چشمهایش چشمهای که اختیارش را نداشت اسب بیصاحب شبیه کشتی بیناخداست صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتلهگاه آسیمه سر میتاخـتند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکـری صدپـاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بیشمارش را نداشت کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را میشنید لحظهای که حیدر بیذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت |